سلام بر کسی که فرشتگان آسمان بر او گریستند

السلام على من بکته ملائکة السماء 

سلام بر کسی که فرشتگان آسمان بر او گریستند

 

آب حیات جاویدان، سرمنشاء خیر كثیر...

بی هدف نغمه سردادن، ترنم عشق سرودن و در درون جوی جاری شدن خود را به در و دیوار می كوبد كه:

 

های هستم...!

 

پس به نهر جاری می شود. گمانش آن است تنگی نفس رهیده، اما همین كه مملو از نشئات ربانی می شود باز سراسیمه به دنبال رودی است بزرگتر. پس به دریا می ریزد، مدد می گیرد از صاحبش كه خود مهریه آن است. به دنبال راه چاره می گردد تا به مددش از تنگی مكان رهایی یابد.

 

 

به دجله می ریزد و به فرات...

تا بیابد حسین فرزند زهرا را، 

حسین این یم احسان و كرم كه خود دریایی است از موهبت های الهی.

حسینی كه برای رفع خطای آدم ابوالبشر واسطه ی فیض است تا خداوند از آدم به مدد اسم حسین علیه السلام درگذرد.

حسینی كه جبراییل امین زبان به مدح و روضه اش می گشاید تا بسوزاند دل هرچه هستی است.

 

آب این مهریه پرفیض، خویش را نگون سار و تیره بخت می داند چرا كه توفیق حضور عایدش نیست؛ پس بر می خیزد، پیش می رود، هیاهو می كند، مواج می شود و خروش بر می آورد تا در كنار حسین این بحر وسیع آرامش پذیرد. بی خویش و سر در گم قطره بر قطره می لغزاند تا بیابد آنچه را كه مدت هاست بدنبالش روان است.

مسیرها طی می شود تا به علقمه برسد. بی خود از خود و بی هیاهو می نشیند تا شاید مقتدایش گذرا سویش آید.

 

و لحظه ای بعد

صدای اسبی رهوار به گوش دل آب می رسد

منتظر می ماند تا یكه تاز كربلا، ساقی تشنه لب، عموی رئوف طفلان كام خشكیده، غیرت الله اكبر كربلا، اباالفضل العباس تا كامی از وی بگیرد بلكه دل آب از تپش های هولناك باز ایستد.

تا وقتی كه عباس برادر، سید و مولایش حسین را می بیند

 

به وجد می آید، از شعف رخساره می گشاید، محو جمالش می شود و به چشمانش خیره

تا بلكه از او گلویی تر كند تا آسایش یابد و بلكه در بحر بی منتهایش آرامش...

ولی نه 

چه نجوا می كند عموی طفلان تشنه لب!

چه می گوید با آب!

خدای من، نه من دیگر آب نیستم

آتشم !

تا خود بسوزم و بسوزانم هر چه و هر كه را كه این گونه با تو آوردند.

گوش دل می گشایم آخر

 

من آبم!

مهریه ی زهرای بتول

عباس جان كمی آهسته تر  تا به دل پیامت را بسپارم

 

آری شنیدم از عباس، زمانی كه دو دستش را از من پر می كرد با سوز دل با دلم می گفت:

ای آب!

من می دانم كه به خیام اهل البیت برادرم حسین نمی رسم، 

من می دانم این حرامیان رشته ی وصل من با حبیبم را قطع خواهند كرد،

ای آب تو خود را به آنان رسان بلكه التیام یابی...

بدان ای آب آرامشت تنها در آرامش علی اصغر است

بدان كه زینب نگران سردرگمی توست.

 

ای آب!

اگر رقیه سراغم را گرفت بر گوشه لبانش بنشین و در عمق جانش بریز و بگو كه با تو نجوا كردم، بلكه قلبش تسلیم پذیرد. 

آخر ای آب می دانی به وقت آمدنم زمزمه اش چه بود؟ 

زیر لب می خواند و با نای دل می گفت:

از بس پسرم گفت: پدر، آب، شدم آب

رفت از دل من،تاب شدم آب

حال می دانی ای آب چرا اینگونه ام؟

و این گفت و آب بر روی آب ریخت

نه آب بر روی آب كه آب بر روی آتش!

زبانه می گیرد دلم، فروزان می شوم، به گِردش می پیچم، خود را به دستان رفیعش می كوبم، خروشان می شوم كه حسین فاطمه تشنه است و من در این رود بی وفا جاری ... آخر من آبم! مهریه سلاله ی رسول الله...

 

ولی بدان! 

ای پسر بهترین زنان عالم، اگر به تو نرسم برای همیشه این رود را گل آلود می كنم تا لبی از من ترنگردد...

تا همه بدانند وجود حیات در دنیا به سبب من است و بودن من بسته به بودن شما آل الله.

یا ‫خيرة الله!

پس بگذار (یا عباس) آنچه به دلم ریختی

بگذار زبانه های آتش دلم شعله ور شود تا به گوش جان بشنوی 

و بگذار تا رشته های عشق و محبتم را دریابی

 

ای ساقی سرمست ز پا افتاده

دنبال لبت آب بقا افتاده

 

دست و علم و مشك سه حرف عشق اند

افسوس كه این سه، جدا ز هم افتاده اند

حال همه عالم بداند كه من آب، هنوز تشنه ی لبان تو ام یا قمر منیر بنی هاشم!

بگذار تا دریابند كه بی جهت نیست در عالم سیر می كنم و به هر رود و دریایی جاری می شوم... من به دنبال اكسیر حیاتم!

بدنبال آنم تا تشنگی خویش را مرتفع سازم

تا بدانند علت خروشان بودنم چیست

 

یا پسر ام البنین!

من به حسین چه بگویم و چگونه خویش را به وی برسانم كه ره گم كرده ام!

بی تو هیچم

چه بگویم كه تنها صدای رسایم، موج های سركشم هست

ای مشك در این راه تو نیز یاری ام ساز

 

ای امیر كاروان!

دریابم كه ره گم كرده ام!

كمی صبر

كمی درنگ كه لااقل از چشمانی جاری شوم بلكه لحظه ای التیام پذیرم و آسوده گردم از دنیا و ما فیها

آخر من به گوش دل شنیدم كه عباس زمزمه می كرد:

 

ای مشك مریز آبرویم

برباد مده آرزویم

 

و حال من آب می سرایم ای علمدار كربلا:

 

دانی كه چرا آب فرات گشته گل آلود

شرمنده گی اش از لب عطشان حسین است

 

و اینك این منم و یك دنیا شرمنده گی ام ای عباس

ای كه نامت الهام بخش دل های پریشان است و تسكین دهنده قلوب شكسته!

دریاب ما را كه دیده به كرشمه ی دیده گان خدایی ات بسته ایم.